موهبتی به نام فراموشی

واقعا که خداوند به انسانها لطف بزرگی عنایت کرده. لطف و موهبتی به نام فراموشی.

بعضی ها به خدا اعتقاد ندارند و یک اسم دیگر براش می گذارند ، می گن طبیعت شاید هزاران اسم دیگر برای آن بگذارند . من که در بند نام نیستم اسمش را می گذارم پروردگار.

راستی راستی پـــروردگار بــه مـــا لــطـف بـزرگـی عـنـایت کـــرده و اسمش فـــراموشی است. باور نمی کنید ؟ توضیح می دهم تا باور کنید .

در حالت عادی وقتی حسی تحریک شود از طریق سیستم اعصاب ، پیام این تحریک به مغز می رسد و مغز هم پاسخ آن را داده که موجب حرکت می شود. مثلا با نیش پشه ( تحریک ) فریاد زده و محکم به محل نیش ضربه می زنید که پشه مزاحم را بکشید (پاسخ). اما اگر تحریک مداوم باشد مغز از پاسخ های تکراری خسته می شود و به همین دلیل مانع رسیدن پیام حسی به مغز می شود به همین دلیل بعد از مدتی آن حس درک نمی شود فرض کنید  همسرتان به عنوان هدیه برای شما ساعتی خریداری نموده و شما هم مثل من عادت به ساعت بستن ندارید. بستن ساعت موجب می شود پیغام به مغز رسیده و همیشه حس می کنید چیزی روی دست شما سنگینی می کند . اما بعد از مدتی مثلا یک ماه با آنکه ساعت به دست بسته اید هنوز دنبال ساعت خود می گردید . چون به آن عادت کرده اید.

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در نگاه ها و نظر ها, یاد ها و خاطره ها | دیدگاه‌تان را بنویسید:

توصیه های درمانی برای آرتروز

استئو آرتریت  یا آرتروز  از آن اسم های است که معمولا از دهان افراد کهنسال شنیده می شه ، اما بد نیست بدانیم که مشکل فقط مربوط به دوره کهنسالی نیست ، جوانانی هم با مارک آرتروز راهی فیزیوتراپی ها می شوند.

 و اما

آرتروز چیست ؟ و اصلا چرا به آن مبتلا می شویم

معمولا مثالی که من می زنم مثال لولای در است. فرقی نداره درش آهنی باشه یا چوبی لولای تازه و روغن کاری شده نرم و بی صدا کار می کنه و در به آرامی و راحت باز و بسته می شود . اما همین در اگر مدتی روغن کاری نشود و از آن کار کشیده شود بخصوص که اگر در آهنی و سنگینی هم باشه که سن و سالی ازش گذشته باشه و اگر آسیب های هم به این در وارد شده باشه . هر گاه در باز یا بسته شود ، جیر جیر آرام و زنگ دارش به گوش می رسه و همینطور که بهش نرسی و روغن کاری نکنی علاوه بر اینکه صدا از جیر جیر به غیژ کش دار تبدیل می شه شاید باز و بسته کردن در غذاب آور و مشکل باشه.

ادامه‌ی خواندن
منتشرشده در بیماری و درمان, تغذیه و سلامت | دیدگاه‌تان را بنویسید:

شب یلدا

می خواستم برای این طولانی ترین شب سال چیزی بنویسم ،به شعری برخوردم زیبا و طنز .  به همین مناسبت آوردم . از وبلاگ بولفضول

شب یلدا ز راه آمــــــــد دوبـــــــــاره        بگیر ای دوست! از غمهـــــــا کناره
شب شادی وشور و مهربانی است        زمـــــــان همدلی و همزبانی است
در آن دیدارهــــــــا تا تـــــــــازه گردد        محبت نیـــــــــــــــز بی اندازه گـردد
به هرجا محفلی گرم و صمیمی است       که مهمانی درآن رسمی قدیمی است
به دور هم تمــــــــام اهــــــل فامیل         شده بر پا بســــاط میــــوه – آجیل
ز خـــوردن خوردنِ این شــــــام چلّه         شود مهمان حسابی چاق و چلّه!!
همــــــــــه با انتظاری عاشقـــــــانه         نظـــــــر دارند ســـــــــوی هندوانه!
نشسته با تفاخــــــر  تــوی سینی          کنارش چاقـــــــــــویی را هم ببینی
چو گـــــردد قــاچ قــــاچ آن هندوانه          شود آب از لب و لوچـــــــــــه روانه!
بســـــاط خنده و شادی فراهــــــم         اس ام اس می رسد پشت سر هم
جوانان آن طرف تـــر  جـــوک بگویند         دل از گرد و غبــــــار غـــــم بشویند
کسی را گر صدایی نیم دانگ است         در این محفل پی تولید بانگ است!!
زند بــــــا “ای دل ای دل”  زیـــــر آواز         ز بعد آن  ”هاهاها”یی کند ســـــاز!
ببندد چشــــــــم و جنباند ســـرش را         بخواند شعــــــــــرهای از برش را!
چنین با شور و نغمه – شعر و دستان        خرامان می رســــــد از ره زمستان
شمردم مــــن ز چلّــــــــه تا به نـــوروز        نمانده هیچ؛ جز  هشتاد و نه روز !
کنـــــون معکــــــــــوس بشمارید یاران        که در راه است فصــــل نوبهاران….

منتشرشده در مراسم و روزهای خاص, نگاه ها و نظر ها | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عجب میوه ای است انگور!

عجب میوه ای است انگور!

به خوشه های زیبا و دانه های رنگ رنگ که نگاه می کنی لذت می بری.  انواع مختلف انگور در دنیا وجود دارد. در تاکستان که قدم بزنی دلت غنج می ره تا از خوشه بچینی و در دهانت بندازی.

اما جالب این جاست که این میوه  فوق العاده که هم مومنین و هم کافرین !! به آن احترام می گذارند از موقعی که هنوز نارس است ( غوره ) تا زمانی که رسیده است (انگور) و موقعی که پس از رسیدن  روی درخت مانده ( مویز ) و یا انگور خشک شده بر روی زمین ( کشمش) خوردنی و خواستنی است.

افشره و آب این میوه هم هنگام نارسی، آب غوره ی ترش می شود و هنگام رسیدن، آب انگوری گوارا.  اگر آن را در کوزه بریزی تا بماند، سرکه ی ترش می شود و یا شرابی تلخ. عجب مبوه ای است انگور که در همه حالی طرفداران خود را دارد.

گستردگی کشور های که در آن انگور به عمل می آید جالب است و البته گستردگی استفاده از انگور و دیگر محصولاتش هم چشمگیر است. ده کشور برتر تولید کننده انگور تا سال ۲۰۰۹ بر اساس اعلام نظر سازمان جهانی خواربار (FAO)  به ترتیب ایتالیا ، چین ، آمریکا، فرانسه ، اسپانیا، ترکیه ، ایران، آرژانتین ، شیلی و هند هستند.

در ایران  مناطق زیادی زیر کشت انگور هستند اما استانهای فارس، خراسان، آذربایجان شرقی و غربی، قزوین، همدان و زنجان بیشترین حجم تولید انگور را دارا هستند. grape

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در تغذیه و سلامت, گیاهان دارویی | برچسب‌شده , , | ۳ دیدگاه

سال ها پیش در چنین روزی

روز شانرده ام آذر ماه از اون روزهای از سال هست که می شه براش پیشنه های متفاوتی در نظر گرفت اما دو واقعه ی مهم از سالها پیش در چنین روزی برای من خیلی مهم هست.

یکی از آنها روز ۱۶ آذر سال ۳۲ است که دانشجویان برای اعلام نفرت و انزجار خود از واقعه کودتای آمریکای علیه دکتر مصدق  دست به اعتراض زده که پیشتر در روز ۱۴ آذر شروع شده بود و بهانه ی آن هم ورود نیکسون به نمایندگی از ریس جمهور وقت آمریکا آیزنهاور بود.

بابت این اعتراض ها و حضور پلیس در دانشگاه ها و بازرسی دانشجویان و حتی قصد اخراج چند دانشجو از کلاس اعتراض ها گسترده تر شده و آتش گشودن پلیس و….

هر چند ماجرا برای اعتراض به ورود  نیکسون بوده و شهادت و مجروح شدن تعدادی دانشجو را همراه داشته و متاسفانه در همان دانشگاه نیکسون وارد شد و البته دکترای افتخاری حقوق خود را هم گرفت اما واقعه شانزده آذر به عنوان روز دانشجو چه پیش از انقلاب و چه بعد از انقلاب ثبت شد و همیشه مورد احترام دانشجویان بوده و هست.

علت دیگر اهمیت این روز برای من این است که ۱۴ سال پیش در چنین روزی حوالی ساعت ۵ صبح هنگام اذان صبح آقا نوید – پسر گل من –  به دنیا آمد و موجب شد ه من پدر شدن را تجربه کنم.

حالا ما عادت کردیم در روز دانشجو تولد نوید را جشن بگیریم.

روز دانشجو و تولد نوید مبارک

شانرده ام آذر سال نود

ابوالقاسم ابراهیمی

منتشرشده در مراسم و روزهای خاص, نگاه ها و نظر ها | دیدگاه‌تان را بنویسید:

با سرماخوردگی چه کنیم؟

با سرماخوردگی چه کنیم؟ و چند سوال در مورد سرماخوردگی

ایـن روزهـا تـوی اتـوبـوس ، تـاکـسی، مـدرسـه دانـشگاه و یا اداره صدای که از همه بیشتر به گوش می رسد. فین فین دماغ هاست. البته سرفه و عطسه هم تا اندازه ای به گوش می رسد. و شاید هم صدای خالی کردن ترشحات بینی با سبک و سیاق ایتالیایی هم در بعضی جا ها به گوش برسد. سرماخوردگی چیست؟ و ما با سرماخوردگی چه کنیم؟

آن چیزی که به نام بیماری سرماخوردگی معروف است و ما آن را با علایم آبریزش بینی ، گرفتگی بینی و سـرفه و عطسه و… می شناسیم به واسطه تعدادی از ویروس ها (حدود ۲۵۰ نوع ویروس) منتقل می شود. دارای دوره ی کوتاه چند روزه است و بعد از اینکه دوره اش تمام شد خداحافظی می کنه و فقط خاطره دردناک و سرخی و پوسته پوسته شدن بینی را برای بعضی ها به جا می گذاره( از بس دماغ خودش را گرفته سرخ شده)

سرما خوردگی به سهولت منتشر می شود. هرچقدر هم مواظب باشی که با افراد سرماخورده روبوسی نکنی ، دست ندی و… اما یهو تو اتوبوس یکی از کسانی که ایستاده عطسه ای می کنه و البته از دیگران عذرخواهی می کنه اما ویروس کوچولو  توجه ای به عذرخواهی نکرده و وارد بدن شما می شود و آنگاه دیگران هستند که مواظبند  تا با شما روبوسی نکنند و یا دست ندهند و سوال مهم این که با این مشکل با سرماخوردگی چه کنیم؟

آیا سرماخوردگی و آنفولازا  یکی هستند؟

آن چیزی که ما به آن سرما خوردگی می گوییم با بیماری کمی جدی تری به نام آنفولازا تفاوت اساسی دارد و روش درمانی متفاوتی را هم طلب می کند. هر چند عامه مردم با بروز علایم سرماخوردگی تصور می کنند که آنفولازا شده اند باید برای این دو تفاوتهای قایل شد. با توجه به اینکه هر دو بیماری علایمی در دستگاه تنفسی ایجاد کرده و از طریق ویروس منتقل می شودند ، شاید سخت باشد که آن دو را یکی ندانیم. آنچه مسلم است این دو بیماری متفاوت و با درجه خطر متفاوت هستند.

سرماخوردگی با علایمی نظیر  گرفتگی بینی ، آبریزش بینی ، سرفه ، گلودرد، تب خفیف  خود را نمایان می کند در حالی که آنفولازا علاوه بر آن با تب بالا ، لرز، درد بدن و خستگی همراه است.

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بیماری و درمان, تغذیه و سلامت | برچسب‌شده , , , | دیدگاه‌تان را بنویسید:

منتظر و چشم به راه

سالهاست که اینجاست. منتظر و چشم به راه.

من فقط ده ساله که شاهدم، اما مردم می گن که خیلی وقته منتظره. زیر بارون ، زیر برف. زیر تیغ آفتاب. همینطور یله داد به دیوار کوتاه پارک و چشم به راهه.

خوشم می یاد ازش . از اولین باری که دیدمش ، از فرم ایستادن و قرار گرفتنش لذت بردم. هر بار که می دیدمش به یاد جوانی های حاجی می افتادم. خدا رحمت کنه رفتگان شما را، خدا بیامرز همینطور یک دستش را می گذاشت رو میز .

همینطور تو وسط پارک واستاده و به بازی و بالا پایین پریدن های بچه ها و قدم زدن پیرمردا و پیرزنها و ورزش کردن جوانها، بی تفاوت و بی توجه است. به یک چیز عمیق تر نگاه می کنه و در جستجوی کسی است که گمش کرده.

اگه به حرف بیاد می تونه داستانها از آنچه دیده و شنیده برامون تعریف کنه . از اینهمه سال که بهش گذشته باید آدم صاحب تجربه ای باشه. تو بهار و هنگام وزش نسیم ، تو خنکای تابستان دل انگیز و تو فصل برگ ریز خاطره انگیز هر کسی می یاد کنارش و باهاش خوش و بشی می کنه . همیشه دو برش شلوغه از آدم ها.

اما امروز من دلم براش خیلی سوخت. هیچ بالاپوشی نداشت. یعنی راستش را بخواهید آمادگی این برف را نداشت. داشت برای خودش از برگ های زرد و نارنجی زیر پای مردم لذت می برد و شاهد خزان بود که برف غافلگیرش کرد زیر این برف حسابی می لرزید. روی شانه اش برف نشسته بود و روی سرش هر چند نشانی از برف پیری نبود اما پر از برف بود.

طبق معمول که همه چیز برای ما عادی می شه حضورش هم برام عادی بود و همیشه به سرعت از کنارش می گذشتم. اما این بار با دیدن برف روی شانه هاش ایستادم . با دقت بهش نگاه کردم. تو این چندین سال که بهش گذشته خوب یاد گرفته که این روزها هم می گذره و همانطور که از آفتاب لذت می برد از برف سرد هم لذت می بره. رفتم جلو تو گوشش گفتم خوش می گذره. آرام با نجوا گفت من که جام خوبه اما تو فکر بعضی هام که با زمستان زودرس چه ها خواهند کشید.

دل به دریا زدم و یک عکس ازش انداختم.

watinng-man
 

پارک شفق – تهران
ابوالقاسم ابراهیمی

منتشرشده در داستان کوتاه, نگاه ها و نظر ها, یاد ها و خاطره ها | دیدگاه‌تان را بنویسید:

شاید پدر بشی بفهمی

English

امروز یاد یک جمله از مادرم افتادم . خدا حفظش کنه به من گفت:

« شاید پدر بشی بفهمی»

سالها قبل وقتی که دانشجو بودم و دور از خانه و خانواده ، هر از گاهی با تلفن زدن به مامان کلی از دلتنگی هام را از بین می بردم و با شنیدن صدای مهربان مادر خوشحال می شدم و از این راه به آگاهی همه می رساندم که سالمم. از اصفهان تا رشت راه طولانی بود و هر وقت دلت می خواست نمی تونستی پاشی بری خونه و رفع دلتنگی کنی باید به شنیدن صدا قانع می شدی.

یادش بخیر اون روزها – مثل امروزه روز هر کسی یک گوشی و شاید چند گوشی موبایل نداشت – باید توی صف طولانی تلفن همگانی که سکه ای هم بود می ایستادیم.باید سکه تهیه می کردیم، سکه های دو تومانی بهتر بود . وقتی توی صف می ایستادی و نفر جلوی زیادی گپ می زد هر کسی با سکه به شیشه اش ضربه می زد که یعنی زود باش تمامش کن. بد شانسی می آوردی و یک سرباز تو کابین بود و با نامزدش گپ می زد.

می رفتیم تو صف و در انتظار. منزل اجاره ای ما هم تلفن نداشت به همین دلیل غالبا عصر پنجشنبه که موقع خیابان گردی ها بود بهترین موقع برای زنگ زدن بود.

توی اون گیر و ویر درس و کار، گاهی می شد که درگیری های ذهنی مجالی به دلتنگی ها نمی داد و همین وقت ها بود که یادم می رفت به خانه زنگ بزنم. گاهی می شد که ده پانزده روز خبری به خانه نمی دادم . البته رکورد سه هفته ای هم داشتم.

راه دور ، شهر غریب، همه و همه موجب می شد که مادر مهربان نگران بشه و به همین دلیل وقتی صدای من پشت تلفن به گوش مادر می رسید از مشکلات می پرسید . ناراحت می شد که نکنه مریضی ، ناخوشی داشتم و نتونستم زنگ بزنم. وقتی می گفتم کارم زیاده می پرسید «اینقدر زیاد که نتوانستی زنگ بزنی ، دو دقیقه ، و بگی حالت خوبه و منو از نگرانی در بیاری» من هم می گفتم که بادمجان بم آفت نداره و هیچ اتفاقی برای من نمی افته . و به شوخی می گفتم چطوری نگران همه بچه هات می شی . شاید با این شوخی ها می خواستم از دلش در بیارم. مامان به من می گفت باید مادر بشی تا بفهمی اما تو که مادر نمی شی شاید پدر بشی بفهمی.

اون سالها گذشت ، چند بار دیگر هم از مامان شنیدم که باید پدر بشم تا بفهمم . ازدواج کردم و پدر شدم ولی نفهمیدم که منظورش چی بود. تا همین چند روز پیش که فهمیدم حرفی که با خرد تجربه به دست بیاد یعنی چی. تا حالا سعی کردید به کسی که جای از بدنش نسوخته مفهوم و معنیِ درد سوختگی را بفهمانید – به قول بچه های امروزی – عمرا اگه بتونی . باید سوخته باشی تا بتوانی سوزش و درد و نا خوشی حاصل از سوختگی را بفهمی . حالا هر چقدر هم دیگران برات تعریف کنند. حتی اگر درد دیگری را تحمل کرده باشی اما سوختگی را نچشیده ای حس و حال و بدقلقی سوختگی را نمی فهمی.

نوید از طرف مدرسه به اردوی ۴ روزه رفته . سالهای قبل هم از طرف مدرسه اردوهای چند روزه رفته . بردن موبایل برای اردو ممنوع است و نوید هم مثل باباش قانونی است و حرف گوش کن . کارت تلفن همراهش هست و هر وقت تلفن گیر بیاره به ما زنگ می زنه و از حال و احوال و خبر رسانی که خیلی بهش خوش می گذره. اما این بار تمام ۴ روز را زنگ نزد. مدرسه هم که کاملا اتوماتیزه شده با تهیه یک امکان ارسال پیغام SMS به ما خبر رساند که چه موقعی برای برگشت بریم راه آهن دنبالش – خلاصه نامردا آخرین فرصت زنگ زدن را هم از بچه گرفتند که خبر برساند کی بریم دنبالش – من هم با آنکه تلفن محل اسکان آنها را داشتم زنگ نزدم . بقول روان شناس ها گذاشتم به حساب درک من از سن نوجوانی و شناخت ناراحتی بچه ها از این رفتار. خلاصه تمام ۴ روز را زنگ نزد.

من هر بار موبایلم زنگ می خورد فکر می کردم نویده. هر وقت تلفن خانه به صدا در می آمد فکر می کردیم که نویده . یاد حرف مامان افتادم و یاد حس و حالش.

تو اردو خیلی به نوید خوش می گذره و علی الاصول باید تجارب زیادی هم بیاموزد. اما این دفعه اردوی که رفته بود موجب شد که من هم تجربه ی بیاموزم و یاد جمله ی مامان بیافتم. جالب ترین چیز در این داستان اینه که این دفعه محل اردوی نوید شهر اصفهان بود.

حالا اگه دلت بخواد می تونی از این قصه هر جور دلت خواست نتیجه بگیری. می شه نتیجه گرفت که والدین را از خودمان بی خبر نگذاریم. می شه نتیجه گرفت فقط به دلتنگی های خودمون توجه نکنیم و به دلتنگی های دیگران هم فکر کنیم .

بعضی ها هم نتیجه می گیرند که این خاصیت اصفهان است که آدم اینجوری می شه.

ابوالقاسم ابراهیمی

منتشرشده در درس های زندگی, نگاه ها و نظر ها, یاد ها و خاطره ها | دیدگاه‌تان را بنویسید:

قلعه روخان، تاریخی در دل طبیعت گیلان

 قلعه روخان، تاریخی در دل طبیعت گیلانEnglish

بالای کوه پس از این همه تلاش برای صعودی دشوار قلعه ای می بینی که یادآور مردمانی است که برای پاس داشت از میهن و عقیده  و مرام خود چه سختی ها نکشیده اند.

از اسماعیلیهو داستان حسن صباح و قلاع بی نظیرشان داستانها شنیده ایم. قلعه الموت از معروف ترین آنان است. در همه استانها نشانی از این فرقه سیاسی دوران خود نشانهاست. در گیلان هم قلعه ای است که هر چند در تعاریف رسمی وزارت ارشاد استان گیلان نشانه و تاریخی از سلطه ی این فرقه بر آن نیست اما به نظر می آید که قلعه روخان یکی از قلاعی است که اسماعیلیان بر  آن حکومت داشته اند.

قلعه ای بر یکی از ارتفاعات رشته کوه البرز در میان انبوه درختان. در ۲۰ کیلومتری شهر فومن به مساحت ۲٫۶ هکتار که با حدود ۱۵۰۰ دیوار حصار شد  و از ۶۵ متر برج و بارو تشکیل شده است. قلعه ای که در ۶۶۵ تا ۷۱۵ متر از سطح دریا قرار دارد. می گویند در دوره ساسانیان بنا شده و در دوره سلجوقیان تجدید بنا، و در همین دوره پناهگاه یاران حسن صباح بوده است.

ghasem-in-castel سالها پیش که به حکم جوانی در کوهنوردی ها به این قله و قلعه رفــته بودم و شبی در آن به صبح رسانده بودم از بزرگی و عظمت آن متعجب و از سکون و سـکوت و مـرگ تدریجی اش شگفت زده بــودم. درخــتان مــحافظ این بنا کــه ســالها آن را از شر دشمنان محافظت کرده بود حال خود دشمنی بود که کمر همت به نابودی قلعه بسته اند و رطــــوبت این دشمن دیرینه از دیوارها کـــه حصاری محفوظ بوده اند ویرانه ای ساخته .

امــا این سالها، گویی دست های توانایی مشغول بازسازی قلعه بــــوده و قسمت های از قلعه بـــاز سازی شده و هـــر چند هنوز قسمت های زیادی از قلعه خرابه ای بیش نیست اما همین مقدار جـــای تقدیر دارد کـه به گذشتگان خود و به بناهای پیشینیان خود احترام نهاده ایم و هـــر چند از عقاید و نظراتشان آگاه نیستیم و یا بـــا آن مــخالفیم باز آثــار گذشتگان را برای آیندگان خــود پاسداری می کنیم.

قلعه ای بر بالای کوهی که برای صعود به آن باید سختی کشید و بــــر خـــاک همیشه مرطوب گیلان زمین سر خورد ( هر چند با   گذاشتن پـــله هـــا این مـشـکـل بـــرطـرف شـده) روزگاری ماوای سربازانی بود کماندار که مانع ورود هــــر مـهاجمی مـی شدند ، برای خیل مردمانی که مشتاق دیدار از آن بودند باز بود و همه به آسودگی از دروازه ی قلعه گذشتیم بی ترس از هیچ کمانداری.

دیدار دوباره از قلعه روخان در فومن پس از سالها برایم شادی آور بود و با شادی فرزندانم را بر بالای کوه بردم و تلاش کردم ذره ای از تاریخ ایران و گذشته خود به آنان نشان دهم.

ابوالقاسم ابراهیمی

 

منتشرشده در نگاه ها و نظر ها, یاد ها و خاطره ها | دیدگاه‌تان را بنویسید:

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست

یکی از دوستان خوب بیتی از یک شعر برام SMS کرد که خیلی لذت بردم.

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست

شاید بهانه ای است که قربانی ات کنند

نمی دانستم شاعرش کیست اما با جستجو شاعر و شعر زیبایش را پیدا کردم و یکی دو شعر دیگر که بیشتر لذت بردم. شاعر جوان است اما اشعار خوب و پخته. آقای فاضل نظری جوانی که متولد روزهای بعد از انقلاب است. با عقاید مذهبی وسیاسی اش آشنا نیستم ، و کاری هم به آن ندارم. اما اشعارش زیباست

از بـــاغ می بــــــرند چــــــراغـانی ات کنند
تا کاج جشن های زمستانی ات کنند

پوشانده‌اند «صبح» تــــو را «ابرهای تــــار»
تنها بــــه این بهانه که بارانی ات کنند

یوسف! به این رها شدن از چـــاه دل مبند
این بــــار مـی برند که زندانی ات کنند

ای گل گمان مکن به شب جشن می روی
شاید بـــه خاک مرده‌ای ارزانی ات کنند

یک نقطه بیش فـــرق رحیم و رجیم نیست 
از نقطه‌ای بترس که شیطانی ات کنند

آب طلب نــــکرده همیشه مـــــــراد نیست
گاهی بهانه‌ای است که قربانی ات کنند

*****************************************************

مرا بازیچه‌ خود ساخت چون موسا که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسا را

نسیم مست وقتی بوی گل می‌داد حس کردم
که این دیوانه پرپر می‌کند یک روز گل‌ها را

خیانت قصه‌ی تلخی است اما از که می‌نالم؟
خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را

خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
چه آسان ننگ می‌خوانند نیرنگ زلیخا را

کسی را تاب دیدار سرِ زلف پریشان نیست
چرا آشفته می‌خواهی خدایا خاطر ما را

نمی‌دانم چه افسونی گریبان‌گیر مجنون است
که وحشی می‌کند چشمانش‌آهوهای صحرا را

چه خواهد کرد با ما عشق؟ پرسیدیم و خندیدی
فقط با پاسخت پیچیده‌تر کردی معما را

منتشرشده در نگاه ها و نظر ها | دیدگاه‌تان را بنویسید: