افسون موسیقی

ساعت هفت صبح، بعد از یک کشیک و بی خوابی اساسی، در مترو هستم تا راهی خانه شوم. ایستگاه مترو شلوغ است از جمعیتی که به سمت کار یا منزل می روند. داخل واگن دوش به دوش و متراکم ایستاده ایم به شکلی که حتی گرفتن دستگیره موجب آزار بغل دستی است. کیپ کیپ.

در تقاطع خط ها، جمعیت می آیند و می روند و گاهی جایی برای نفس تازه کردن، می یابی. سرها را باید بالا گرفت تا بینی از خط تراز صورت و دهان و زیر بغل و …دیگران دور باشد فرار از انواع رایحه ها.

داخل واگن به چهره ها نگاه می کنم. خسته و خواب آلود، مثل خودم، برخی سرپا خوابیده اند، برخی دلمرده و عزادارند، برخی زیر لب ذکر می گویند . همه چیز و همه کس عبوس است. اما آماده ی پرخاش و واکنش اند. اگرچه بین این هزاران، اندک آدم های خندان و شوخ هم وارد می شوند. خاصه هنگام ورود به واگن و موقع هل دادن جمعیت به داخل ، برای پیدا کردن جا برای یک نفر.

ایستگاه میدان جهاد پیاده می شوم، خسته تر از زمان سوار شدن، خموده و لهیده از پله ها می روم بالا، حال له شدن بر روی پله برقی را ندارم. بر روی پله برقی همان فشار بر جمعیتی است که همچنان عبوس اند و عجله دارند به کارشان !! برسند یا به نان و پنیر صبحانه شان در اداره!!

هنوز هوای بیرون به صورتم نخورده که صداهای بیرون به گوش می رسد. موسیقی است. نشاط و شور آهنگی است که از دین مارتین شنیده ام . از پله بالاتر می روم و صدا بهتر شنیده می شود. آدم خوش ذوقی انگار موسیقی پخش می کند. آرام آرام اخم و خمودگی می رود. موسیقی آهنگ sway است، بدون صدای خواننده. اما همین آهنگ به پاها فرمان می دهد سریعتر گام بردارم. فرمان رقص است. در ذهنم صحنه های رقص می آید. انگار دست ها در جستجوی کمری است تا چرخشی هماهنگ را انجام دهد. همانجا که انگار دین مارتین می گوید: (Dance with me, make me sway) لرزشی در بدن حس می کنم و واقعا برقص در می آیم آنجا که ویلون نواخته می شود. تا بالای پله ها می دوم، پاهایم می رقصند.

به بیرون ایستگاه که می رسم هوا خوشتر است. نسیم لذت بخش، گونه ها را نوازش می کند و همه چیز شاداب است. سه جوان خوش ذوق ویلون و گیتار می نوازند و نفر چهارم بر روی کاخون ( پرکاشن) نشسته و ضرب می گیرد.

همه چیز انگار پاک و شفاف شده. خندان شده ام. از ذوق ایستادم به تماشا. ای کاش می شد رقصید بی هوا و بی خیال. ای کاش! نشستم اما در دل و ذهنم می رقصم.
با کیف و لذت اسکناسی می اندازم در جای سازشان و تا انتهای آهنگ می مانم و کیف می کنم.

از پل عابر بالا رفتم به سمت شمال گام بر می دارم به سمت کوه، می روم تا به خانه برسم و هنوز پیاده، راهی در پیش روست. کوه با برف زیباتر شده. آسمان آبی است و همه ی خطوط کوه دیده می شود. موسیقی آسمان را زیباتر کرده. همه چیز شاد تر شده است. همه کس شادتر شده اند.

موسیقی افسون می کند. افسون

ابوالقاسم ابراهیمی

Twitter Linkedin Digg Reddit Email
این نوشته در نگاه ها و نظر ها ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.