در ضلع شرقی پارک شفق مدرسه ابتدایی هست که در ایام مدرسه ،صدای ناظم از بلند گوی مدرسه به گوش می رسه. وقتی به محدوده ظلع شرقی برسی از توی بلند گوی مدرسه نصایح ، داد و هوار ، این کار بکن ، آن کار نکن های ناظم به گوش می رسه. آنقدر بلند که انگار تو حیاط مدرسه هستی.آخرای قدم زدنم تو پارک بود و قصد کردم کمی بدوم و بعد کار را تعطیل کنم. آرام آرام می دویدم که ناظم از تو بلند گو داد زد «ابراهیمی ندو !»
قلبم وایستاد. نامرد از تو مدرسه منو دید می زنه؟ اصلا اسم منو از کجا می دونه؟ درسته که نوید (پسرم) دانش آموز همین مدرسه بوده اما این که معنی نداره یارو منو یادش باشه؟ تازه بعدش هم یعنی چه که به من می گه ندو. همینطور فکر می کردم که این دفعه ناظم بلند تر گفت «ابراهیمی مگه نمی گم ندو . همانجا بایست!»
دیگر از ضلع شرقی گذشته بودم و ناظم هنوز داشت با ابراهیمی کلنجار می رفت. ماشاله ابراهیمی هم که تو همه این مرز بوم فراوان است. توی تمام مدت تحصیل از ابتدایی تا دانشگاه همیشه حداقل یک ابراهیمی دیگر همکلاس من بوده . در ایام کار هم ابراهیمی های هم نام گاهی کمکم کرده اند. هم نامی من با دکتر شاهرخ ابراهیمی «جراح مغز و اعصاب و استاد دانشگاه گیلان» موجب شد که چند مورد کارهام به خوبی و بی دردسر درست بشه .
اما البته بوده اند ابراهیمی های هم نام که دردسر هم داشته اند. اینجا تو این پارک یه ابراهیمی تو مدرسه می دوید و مرا صدا می زدند که ندو . آقا ندو . ده ندو دیگه